گزارش از زنان معتادی که اختیاری راهی اقامتگاه ترک اعتیاد میشوند
میخواهم زنده بمانم
تهران (پانا) - پایینتر از خیابان خاوران در کوچههای پایین شهر جایی در دل جنوب پایتخت، در آهنی بزرگی محصور در دیواری با حفاظهای بلند به چشم میخورد.
بهگزارش ایران، برای تهیه گزارش بهدلیل بیماری کرونا بعد از گذر از هفت خوان رستم با سختی زیاد بالاخره مجوز ورود را بهدست آورده و با عکاس راهی آن سوی در بزرگ آهنی میشویم. ساختمانی تقریباً قدیمی که بیشباهت به یک عمارت کلنگی ساز نیست در انتهای حیاط خودنمایی میکند. امروز این همه سختی را از سرگذراندم تا بتوانم راوی داستان زندگی افرادی باشم که انگار از پای چوبه دار برگشتهاند. زنانی که مرگ را با چشم خود دیدند ولی با یک یاعلی بلند شده و دستشان را به سوی یاریگران دراز کردند تا بتوانند دوباره روی پاهای خود بایستند. این مرکز ترک اعتیاد که بیشتر شبیه یک مرکز نگهداری شبانه روزی از زنان معتاد است، از کودکان زنان معتاد به موادمخدر هم در صورتی که بیپناه باشند، در کنار مادرشان نگهداری میکند.
مینا از شهرستان به تهران آمده در اتاق و درکل طبقهای مجزا از او نگهداری میشود. تست کرونا داده ولی هنوز جوابش نیامده، ماسکم را محکمتر به صورتم می چسبانم، اجازه میگیرم تا با حفظ فاصله کنارش نشسته و همصحبتش شوم. «چند سالته؟ در حال ترکی یا پاکی؟» «۲۸ سالمه جایی برای زندگی ندارم، تیرماه همینجا اعتیادم رو ترک کردم، وقتی برای ترک از طریق بهزیستی به اینجا اومدم، همسرم بهخاطر مصرف شیشه زندان بود، خودم تریاک مصرف میکردم، تا ۲۱ سالگی اصلاً نمیدونستم مواد چیه تا اینکه ازدواج کردم، تو خونه شوهر با تریاک آشنا شدم و کم کم شوهرم کاری کرد که کاملاً معتاد شدم. چند سالی از ازدواجمون گذشته بود که متوجه شدم، شوهرم حالت هاش عوض شده، شیشهای شده بود، وقتی تو خونه مصرف میکرد، از بوی مواد حالم به هم میخورد، بوی مواد بدنم رو ضعیف کرده بود، حال و روز خوبی نداشتم تا اینکه تیرماه بهزیستی من و بچههامو آورد به این مرکز. اعتیادم رو ترک کردم و برگشتم شهرمون. فهمیدم که شوهرم تو مرخصی زندان خودشو حلق آویز کرده.»
با اینکه مینا ماسک روی صورتشه، ولی وقتی از مردن همسرش حرف میزند، مشخصاً چشماش میخنده. البته میتوان حدس زد مردی شیشهای چه بلاهایی سر زن و بچه خودش میآورد. از او میپرسم چرا میخندی؟ خوشحالی که فوت کرده؟ سرش را پایین میاندازد و میگوید: «آره»، «چرا؟ کتک میزد؟»، «کاش فقط کتکم میزد، دچار توهمهای شدید میشد و تهمتهای ناروا میزد، دائم فکر میکرد، گوشی یا فلش مخفی کردم. بعد شروع میکرد به گشتن؛ مثل دیوونهها هم من و لباسامو هم کل خونه رو زیر و رو میکرد. وقتی نمیتونست چیزی پیدا کنه شروع به کتک زدنم میکرد. آنقدر میزد تا از خستگی بیفته یه گوشه. از دستش راحت شدم. تنها مشکلم اینه که دیگه نمیتونم بچهها رو ببینم. خانواده همسرم بچه هامو بردن شهرستان البته با توجه به اینکه دیگه مکانی برای زندگی ندارم، نگهداری از بچهها هم برام مقدور نیست ولی دلم تنگ شده براشون.» «مرکز بهت وعده کار نداده؟ تا کی میتونی اینجا زندگی کنی؟» «قول دادند که در تولید و دوخت ماسک و گان فعالیت کنم، نظافت و آشپزی را به عهده بگیرم و همینجا زندگی کنم. راستش دلم میخواد دوباره ازدواج کنم و خونه زندگی خودمو داشته باشم، اما این بار باید مراقب باشم که شوهرم معتاد نباشه.»
اعتیاد مساوی است با از دست دادن کل زندگی
گوشهای از سالن زن جوانی با نوزادی در آغوش در حال رد شدن است، دختربچه سه سالهای هم با چشمهای گریان گوشه دامنش را گرفته و با هق هق میگوید: «حوصلم سر رفته میخوام با خانم مربی برم بیرون.» نزدیک میشوم، سؤال میکنم که با من حرف میزنی؟ نوزادش را به زن دیگری تحویل میدهد، نزدیکتر شده و با هم در اتاقی که محل زندگی این مادر و کودکانش بود کف زمین مینشینیم، اتاقی با یک تخت نوزاد و یک تخت بزرگسال که با رنگهای صورتی و سفید تزئین شده، رو به من میگوید: «فقط ۱۶ سالم بود که ازدواج کردم، شوهرم پسرعمه خودم بود، هروئین مصرف میکرد، البته از بچگی مصرف میکرد ولی قبل ازدواج ترک کرد و خواستگاری کرد و منم باهاش ازدواج کردم.
بعد از چند وقت متوجه شدم که دوباره داره مصرف میکنه، کمکم به منم اصرار میکرد که باهاش مصرف کنم. تو خانواده ما فقط پدرم بود که تریاک مصرف میکرد، پدرم بتدریج متوجه تغییر رفتارهام شد، منو بهزور برد آزمایش بدم. هم هروئینی شده بودم و هم شیشهای. هرروز به یه بهونه الکی از بابام پول میگرفتم تا خرج اعتیاد خودم و شوهرم در بیاد. وقتی پدرم جواب اعتیادم رو دید دیگه اجازه نداد به خونه شوهرم برگردم. بعد از مدتی بهصورت غیابی طلاق گرفتم. دو ماه بعد از جدایی، با حمید آشنا شدم، تو محلهای که ما زندگی میکنیم دخترها و پسرها نمیتونن با هم دوست بمونن و زود باید ازدواج کنن، همسر دومم پاک بود، عاشقم شده بود، بهش گفتم من اعتیاد دارم به درد زندگی تو نمیخورم، به اصرار حمید ازدواج کردیم.
خدا به ما دو تا بچه داد، ماهک که سه سال داره و هانی که ۵۰ روزه به دنیا اومده. بعد از تولد ماهک چندین بار ترک کردم، هربار همسرم باهام همراهی میکرد. قبل از اینکه پسرم رو باردار بشم پاک بودم اما ماه پنجم حاملگی دوستام وسوسم کردن و مصرف کردم، دوباره اعتیاد پیدا کردم خواستم ترک کنم ولی پزشکان گفتن برای سلامتی جنین خطرداره، بعد از تولد میتونی ترک کنی.»، «تو که چندین بار ترک کردی، مطمئنی اینبار آخرین باره؟» جواب میدهد: «وقتی پسرم به دنیا اومد، فامیل شوهرم نشستند زیر پاش که این زن به دردت نمیخوره، هربار ترک میکنه ولی دوباره میره سراغ مواد. مادر خوبی برای بچه هات نمی شه. شوهرم گفت که طلاقم میده و ازاین همه وقتی که برام گذاشته پشیمونه، فکر میکرد که دیگه دوستش ندارم. مادرش یکی رو براش در نظر گرفته بود تا دوباره ازدواج کنه حتی گفت که بچههام رو بهم نمیده. باورم نمیشد.
مردی که ۵ سال عاشقانه در کنارم بود و همیشه ازم دفاع میکرد، داشت تنهام میذاشت، یکدفعه فهمیدم زندگی، شوهرم و بچه هام رو با هم از دست میدم، تصمیم گرفتم دیگه سمت مواد نرم، اومدم این مرکز ولی بچهها رو به من نمیدادن داشتم دیوانه میشدم.
پسرم فقط چند روزه بود به من نیاز داشت. اما بالاخره با پادرمیونی و دخالت بهزیستی هفته پیش شوهرم اومد دیدنم، از صورتم معلوم بود که ترک کردم، چشماش از خوشحالی برق میزد، رو به من کرد و گفت بچهها رو میارم، ولی این بار آخرین مهلته، از خوشحالی گریه میکردم، بچههام همه زندگیم هستن، پسر بیچارم که وقتی به دنیا اومده بود معتاد بود، یک هفته تو بیمارستان نگهش داشتن، سم زدایی کردن، خون بچه رو عوض کردن، چندین بار تشنج کرد، داشت از دست میرفت، شوهرم روزی یک میلیون تومن برای پسرم تو بیمارستان هزینه کرد، من این بلاها رو سرشون آوردم، خودمو نمیبخشم، به خودم قول دادم ازاین به بعد مادر خوبی باشم. تصمیمم عوض نمی شه.» از او درباره بدن دردهای دوران ترک و ناآرامیها میپرسم. در پاسخ میگوید: «روزها قرص B۲ و شبها قرص خواب در حد آلپرازولام میدن، یه کپسول هم که ضد وسوسه هست میخورم. مشکلی ندارم و با بچهها سرم گرمه به این امید که هر چی زودتر بتونم برگردم سر خونه و زندگیم. البته با همسرم تصمیم گرفتم که خونه رو عوض کنیم و اصلاً از اون محله بریم، حتماً تغییر شرایط زندگی میتونه کمکم کنه.»
آرامش یا مرگ
زنی تکیده که بهنظر اختلاف سنی بیشتری نسبت به بقیه دارد، ساکت ایستاده و حرفی نمیزند، سؤال میکنم، «چند سالتونه؟» پاسخی نمیدهد و فقط نگاه میکند. بهنظر حدود ۶۰ ساله است.
یکی از دخترها نزدیک میشود و میگوید: «۴۵ سال داره و نمیتونه صحبت کنه. مهناز بیماری شبیه روماتیسم داشت و همیشه از درد دست و پا رنج میکشید، از آنجایی که همه خانواده به نوعی مصرف کننده بودند، مهناز هم برای آرام شدن دردها به سمت مصرف تریاک رفت، اما چند سال پیش متأسفانه دچار سکته مغزی شد و دیگه نتونست حرف بزنه. بعد از سکته دیگر مصرف تریاک هم نتونست دردها رو آروم کنه، این بار به پیشنهاد یکی از اقوام برای کم شدن درد و ناراحتی، هروئین استفاده کرد، کم کم به هروئین هم معتاد شد و درکل هم لال شده، حالا با پای خودش اومده اینجا تا ترک کنه و بعد شروع کنه به گفتاردرمانی.»
در اتاق بزرگی که ۶ تخت بزرگسال و یک تخت کودک را در خود جای داده بود، صدای ناله خفیف زنی به گوش میرسید، آن طرفتر زنی به همراه دو پسر خردسال یکی ۷ و دیگری ۳ ساله با هم پچپچ میکردند. با آرمین که بزرگتر بود، حال و احوال کردم، خودش شروع به حرف زدن کرد: «کلاس اولم، از ایلام اومدیم، دوست دارم تهران زندگی کنم، اینجا شهر قشنگیه، دلم میخواد همینجا برم مدرسه.» پرسیدم: «کی شما رو از ایلام آورد اینجا؟» جواب داد: «دوست مادرم.» وقتی با مادر آرمین شروع به صحبت کردم، زیر چشمی آرمین رو هم میدیدم، پر بود از مظلومیت و خشم.
مادر آرمین ۳۳ سال دارد، سعی میکند دستش را زیر لباسش پنهان کند، یادم میافتد که آرمین گفته از ایلام آمدهاند، ناگهان یاد زنان ایلامی و داستان خودسوزیهای مکرر میافتم، اما خودش میگوید که خودسوزی نکرده و چراغ برگشته روی لباسش و آتش گرفته. صدای نالههای زن در تخت کنار دیوار از درد دندان بالاتر میرود، سعی میکنم با منیره، مادر آرمین و آراز با صدای آرامتری حرف بزنم تا مزاحم بقیه نشویم، میپرسم که از کی معتاد شدی؟ همسرت تشویقت کرد؟ پاسخ میدهد: «قبل از ازدواج نه سیگار میکشیدم نه مشروب، شوهرم شیشهای بود، یک سال بعد از ازدواجمون به بهونه اینکه شیشه درد کمر و کلیه رو کم می کنه اصرار کرد، شیشه مصرف کنم. آخه چند سال بود که درد کلیه و کمر داشتم.
واقعاً بعد از مصرف شیشه دردام از بین می رفت، سرحال میشدم. گاهی هم بهم شربت متادون می داد اونم مؤثر بود. اوایل یک روز درمیان بعد روزی چندین بار مصرف میکردم. شوهرم هم بشدت عصبی بود و دست بزن داشت هر روز کتکم میزد، تهمت می زد که با مردای دیگه رابطه دارم. از شوهرم متنفر شده بودم، به خودم اومدم دیدم دیگه حتی به بچهها هم علاقم کم شده، زندگی بچه هام داشت از دست میرفت، به پیشنهاد یکی از دوستام اومدم اینجا تا ترک کنم. بعد از ترک هم برنمی گردم پیش همسرم، چون مواد مصرف میکنه و خیال ترک کردن نداره، خانواده هم قول دادن که اگه جدا بشم از من و بچه هام حمایت میکنن. خانم خیری هم در شهرمون هست که گفته اگه مواد رو بذارم کنار به لحاظ مسکن، پوشاک و خوراک کمک میکنه، میخوام زندگی خودم و بچهها رو نجات بدم.»
اعتیاد در کمین دختران جوان پولدار
در سالن مبله شده مجموعه جایی که چندین اتاق دورش قرار دارد، نیلوفر آرایش کرده و خوش قد و بالا با چشمهای درشت و پر از شیطنت نگاهم میکند.
یکی از مددکارها رو به من میگوید که فریبا حدود ۶ ماه است با میل و اراده خود آمده و هرماه ماندنش را تمدید میکند. تعجب میکنم که چطور یک دختر جوان میتواند ۶ ماه خود را در مکانی به دور از همسن و سالهای خود حبس کند. برای پاسخ سؤالم نزدیکتر رفتم. با لبخندی ملیح به ردیف مبلها نزدیک شدیم و نشستیم. پرسیدم: «چطور معتاد شدی؟ خانواده درگیر اعتیاد بودند؟» محکم جواب داد: «پدرم پیشکسوت بسکتبال بود، مادرم هم از خانوادهای اصیل و محترم، تو خانواده اصلاً معتاد نداشتیم، وضع مالی مساعدی هم داشتیم، خونه پدری من خیابون ولیعصره، هیچی تو زندگی کم نداشتم. دو تا بچه بودیم و همه چی در اختیارمون بود تا اینکه پدرم به رحمت خدا رفت.
خیلی بهش وابسته بودم از غم فوتش حالتهای افسردگی داشتم با هر ضرب و زوری دیپلمم رو گرفتم. کم کم مدل دوستام عوض شدن، پام به مهمونیای مختلط باز شد. اول به اصرار دوستام مخصوصاً دوست پسرم، شروع کردم به مشروب خوردن بعد سمت مواد مخدری مثل کوکائین و شیشه کشیده شدم. اوایل ماهی یکبار مهمونی میرفتم همون یکبارم مصرف میکردم بتدریج هر دوهفته یکبار بعد هفتهای یکبار مهمونی میرفتم.»، «چی مصرف میکردی؟»، جواب داد: «شیشه، اینقدر درگیرش شده بودم که یک روز در میون و بعد هرروز مصرف میکردم، مشکل مالی هم برای تهیه مواد نداشتم، حقوق پدرم بود و هر دو روز یکبار ۵۰ هزار تومان هزینه موادم میشد. غرق شده بودم تو اعتیاد و توهمات هرروزه، مادرم و خواهرم رو با بهونههای الکی کتک می زدم، مادرم رو هم از دست دادم. نتونست دوری پدرم و وضعیت منو تحمل کنه، از غم و غصه، سکته کرد و مرد. رفتارم کاملاً غیرعادی شده بودن، قبل از بیرون رفتن از خونه بیاغراق ۴ تا ۵ ساعت جلوی آیینه مینشستم و زل میزدم به خودم، اصلاً متوجه گذر زمان نبودم، ساعتها میگذشت به خودم، میآمدم، نگاهی به ساعت میکردم و متوجه میشدم، ۵ ساعت متوالی جلوی آیینه نشستهام. کم کم ترس برم داشت. چندتا از دوستای نزدیکم اوردوز کردن و فوت کردند. از ترس با پای خودم اومدم اینجا. کاملاً ترک کردم. اما دائماً موندنم رو تمدید میکنم.
سه ماه پیش یک روز از اینجا خارج شدم، متوجه شدم دوستم، همون پسری که معتادم کرده بود، خودکشی کرده، بعد با فاصلههای زمانی کوتاه شنیدم که دوستام اوردوز کردن و مردن، راستش از ترس مردن از اینجا بیرون نمیرم. میترسم برم بیرون و دوباره وسوسه بشم که دوستام منو بکشونن سمت موادمخدر. روزی که تصمیم قطعی بگیرم که دور همه دوستام رو میتونم خط بکشم، خونه پدریم رو میفروشم و به یه محله دیگه اسباب کشی میکنم. یک زندگی نو رو شروع میکنم که کاملاً متفاوت باشه، الان هم میرم واحد خیاطی و هر روز ماسک و گان میدوزم و درآمد کمی هم از این راه دارم، وقتی هم ازاینجا برم بیرون، کاشت ناخن و آرایشگری یاد میگیرم تا هم کاری یاد گرفته باشم، هم سرم گرم باشه.
خدا پدرم رو بیامرزه، من و خواهرم حقوق پدرم رو داریم و نیاز مالی نداریم، اما این خوبه که هر آدمی مشغول کار باشه و بیکار نباشه، همین بیکاری ریشه اصلی بدبختیهای من بود. خداروشکر خواهرم دانشجو شده و به دانشگاه میره، هیچکسی رو غیر از من نداره، بهخاطر خواهرم و برای اینکه تو این دنیای بزرگ تنهاش نذارم، محاله که دوباره سمت موادمخدر برم. الان دیگه میدونم چه چیزهایی میتونن باعث لغزش من بشن، بهخاطر همین از تک تک اون عوامل دوری میکنم.»
فقط ۳۵ درصد پاک میمانند
لغزش اصطلاحی است که در خصوص بازگشت دوباره معتادان به چرخه اعتیاد پس از ترک کردن، به کار میرود.
فریبا دیلمی، روان شناس حوزه اعتیاد و از مسئولان مرکز اقامتی درمان و بازتوانی مادر و کودک، درباره مراجعان مرکز به «ایران» میگوید: «کمپهای متعددی برای زنان در کشور تأسیس شده اما نمیتوان نام کمپ را روی این مرکز گذاشت، زیرا افرادی که به اینجا مراجعه میکنند، با میل و اختیار خود تصمیم به ترک اعتیاد میگیرند و به اندازهای اراده قوی دارند که مدت حضور را چندین بار متوالی تمدید میکنند. این اقامتگاه دارای استانداردهای بالایی است و قرار است بهصورت یک مدل بعد از کسب موفقیت در استانهای دیگر هم اجرایی شود. پروتکلهای درمانی، نوشته شده و سال گذشته هم به بهزیستی تحویل داده شد.»
بهگفته دیلمی، در ابتدای تأسیس این مرکز، قرار بود بهصورت آزمایشی و موقت فعالیت داشته باشیم اما بعد از مدتی با کسب موفقیت در این حوزه و دستاوردهای خوبی که بهدنبال تأسیس این مرکز به دست آمد، بهزیستی موافقت کرد، روند کار مجموعه ادامه پیدا کند.
وی در خصوص روش ترک معتادان توضیح میدهد: در صورت ضرورت بر اساس نظر پزشک از داروهایی مانند متادون و بوپره نورفین (Buprenorphine) استفاده میشود، این در حالی است که هم از سازمان بهزیستی و هم از وزارت بهداشت، مجوز داریم. خوشبختانه از حمایتهای شهرداری هم بینصیب نماندیم و ساختمان این مجموعه را شهرداری در اختیارمان قرار داده، علاوه بر این بهزیستی هم ماهانه تا حدودی حمایتهای مالی میکند.
این روان شناس، با اشاره به اینکه تنها ۳۵ درصد افرادی که ترک میکنند، پاک میمانند، بیان میدارد: میزان ماندگاری در درمان رقمی بسیار پایینتر از این میزان دارد. با روشهایی همچون تلاش برای حفظ رابطه با مرکز، ویزیت رایگان پزشک و روانپزشک، حضور درمراسم و جشنهای مرکز پس از اتمام دوره درمان، تهیه سبد کالا و لوازم التحریر برای کودکان با کمک خیرین سعی میکنیم ارتباط بیماران را با مرکز حفظ کنیم تا احتمال بازگشت به سمت موادمخدر را کاهش دهیم.
او درباره میزان هزینههای هر فرد که برای ترک مراجعه میکند و همچنین هزینههای کودکان آنها، توضیح میدهد: ماهانه بهصورت میانگین یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان برای هر نفر چه بزرگسال و چه کودک هزینه میشود. غذا، داروهای آگونیست، داروهای روانپزشکی، داروهای تقویتی، لوازم بهداشتی، شویندهها، پوشک بچه، کرایه اسنپ، سونوگرافی و هزینه وکیل از جمله مواردی است که بهصورت ماهانه برای افراد هزینه میشود. دقیقاً مانند یک خانه که باید برای همه افراد خانواده هزینه کرد، باید همه هزینهها را متقبل شد.
دیلمی در خصوص شرایط نگهداری از زنان باردار معتاد به موادمخدر و کودکان آنها هم توضیح میدهد: تمامی زنان بارداری را که اعتیاد دارند، پذیرش میکنیم. در خصوص کودکان آنها هم چنانچه در خانواده کسی نباشد که مسئولیت نگهداری کودک را به عهده بگیرد، ما شرایط نگهداری از کودکان را هم در کنار مادران فراهم میکنیم. حتی مهدکودکی هم برای این منظور ایجاد کردیم تا کودکان از آموزشها و بازیهای لازم برخوردار شوند. معمولاً یکی از فرآیندهای اساسی که مانع درمان زنان معتاد میشود، فرزندان آنها و نگرانی مادران در خصوص نگهداری آنها است.
چنانچه مراکزی که برای اعتیاد دایر میشوند این مسأله را لحاظ کنند، قاعدتاً آمار زنان معتاد کاهش پیدا میکند.
او با اشاره به اینکه ۱۴ نیروی داوطلب و غیرداوطلب در مرکز مشغول به کار هستند، میگوید: ما به هر فردی که برای ترک اعتیاد به اینجا مراجعه میکند، پیشنهاد میکنیم که حداقل ۳ تا ۶ ماه حضور داشته باشند، در طول این مدت هم تلاش میکنیم تا در زمینه اشتغال هم آنها را توانمند کنیم. البته برخی از این افراد مشکلات زمینهای دیگری هم دارند بهعنوان مثال زنانی که فرزندانی بیشناسنامه دارند برای شناسنامه گرفتن این کودکان اقدامات لازم را انجام میدهیم، یا نوزادی که معتاد به دنیا میآید یا کودکانی که بیماری دارند، در خصوص درمان آنها همه اقدامات پزشکی را انجام میدهیم. هرچند در میان تمام هزینههای جاری، خیرین هم به میدان آمده و همیشه در کنار ما هستند.
ارسال دیدگاه