سیمین بایرامی شاعر*
افسوس که هجو را شعر می گویند؛ شعر قداست و پاکی بی بدیلی دارد
از نگاه من نقطه عطف شعر معاصر با احترام به تمامی شاعران معاصر ایران زمین فروغ فرخزاد است. فروغ شاعری چند بعدی بود که بدون ترس حرکت کرد. فروغ گفت و نوشت و ساخت و سرود تا زن را بشنوند.
در اندیشه ام
اگر دیوار نبود
پیچک بر کدامین دست زمین می پیچید ...
فروغ علاوه بر وام دار بودن از شاعرانی چون سهراب سپهری و علاقه مند به نیما به ادبیات کلاسیک هم ارادت خاصی داشت و شاعران کلاسیک نظیر سعدی را خوب می شناخت. در شعر، وی متاثر از حال و گذشته می سرود اما با تمام این پذیرش از نگاه خود شاعرانگی خویش را می سرود.
فروغ معتقد بود شعر امروز در گرایشهای خود به سوی مطالب و مسائل اجتماعی نیاز به تلاشی جدی دارد تا بتواند خود را به مردم نزدیک کند. از این رو به نظر من ما آدم ها هر کدام فیلسوف هستیم و همه ما از بطن مادرانمان فیلسوف به دنیا می آییم. تعدادی با هوش خود فلسفه را ارائه می دهند به گونه ای که هست و می بینیم و تعدادی هم با نگاهی فیلسوفانه، اما در روزمرگی خود غرق می شوند.
شعر و هنر در نگاه انسان هایی زندگی می کند که با تصور پیچیدگی در نظر عوام دید ساده تر اما متفاوتی از زندگی دارند و دانستنِ فراتر از آگاهی متعارف، خود رنج به همراه دارد. درک شادی و اندوه، کنش ها و واکنش ها، صحبت و تعامل حتی با مردم عادی کوچه و بازار هم، خود کمک می کند به بهتر نوشتن و نگاهی متفاوت داشتن.
در جامعه بودن و بین مردم زندگی کردن باعث زایش ذهنی و غلیان های روحی هنرمند و شاعر شود. اما در چارچوب خود بودن با نگاهی باز باعث این اتفاق است. شاعر و هنرمندی که ذات فیلسوفانه خود را در بستری درست پرورش نداده باشد با تاریخ انقضاء مواجه خواهد شد.
فروغ علاوه بر توانایی و هوش بالای خویش وجود خود را هم پرورش داده بود و با تقویت بصری خویش و پژوهشی که در ادبیات داشت و در اقبال نشست و برخاست با بزرگان ادبی زمان خود و میان مردم بودن و آگاهی از ادبیات گذشته توانست به خود این فرصتِ ابراز را بدهد.
متاسفانه شکلی که الان شاهدش هستیم نداشتن درک درست و عدم پژوهش محوری است نه صرفا در کتاب ها که در تحقیقات و اطلاعات درست حتی در کوچه و خیابان و در میان مردم «یعنی عدم آگاهی به زمانه خود»؛
افسوس که هجو را شعر می گویند و عدم اصالت نوشتاری را به اسم مدرنیسم به خورد مخاطب می دهند. شعر کالای دم دستی نیست قداست و پاکی بی بدیلی دارد که از پاکی و شاعرانگی درون یک شاعر خبر می دهد.
آن هنگام که با دیدن حتی رنج و اندوه آدمیان آن را به زیبایی تفسیر کرده به شعر واژه هایی خلاقانه می آراید این اوج توانمندی یک سراینده است.
شعر کلاسیک، بلند و کوتاه، موزون یا سپید و نیمایی و ...هر آنچه که هست می طلبد که آن باکره ذهن که در کنجی نشسته است را
وادار به خطابه و سخن کنیم. پرورشش دهیم آن هم اول با دانستن و شناختِ خود سپس آشنایی با وضعیت و زمانه خود!
ادبیات کلاسیک ما همچنان منبعی است برای ادبیات معاصر ایران و غرب، سعدی، حافظ، مولانا ، خیام و ...
و در حال حاضر شکفتن شعر با پیش زمینه کلاسیک همراه است، اما سرودن به سبک گذشته در عصر حاضر باید با توجه به زمانه باشد.
با خواندن اشعار قدیم هیچ تضمینی نیست و اما تاکیدی هم نیست که همه باید موزون بسرایند اما هم گام با زمانه باید حرکت کرد.
اصطلاحات و آرایه های غیر ادبی رایج در این اواخر که شاهدش هستیم زیبایی کلام و شاعرانگی را از بین برده است. اگر هم قرار است به اسم مدرنیسم حرفی زده شود باید بهترین آن انتخاب شود.
دانستن کلمات، معانی خواندن، بررسی و تفکر خود راه متعالی ست برای نوشتن.
دیدن آثار هنرمندان تجسمی، تماشای فیلم و ... همه کمک می کند در نوشتن، کما اینکه فروغ خود بسیار به این مسئله توجه داشت.
فروغ نوشت، سرود، فیلم ساخت، بازی کرد و در این تجربیات بود که به عنوان زن آوانگارد زمان خود تا الان مانده است که گفتند اگر زنده می ماند حافظ زمانه خود بود.
و در آخر رنگ در شعرهای فروغ به گونه ای ست که در جانتان جریان پیدا می کند بدون آن که حتی نامی از آن برده شود.
باید نوشته تا جان و استخوان نفوذ کند و اشعار فروغ این ویژگی را دارد.
ارسال دیدگاه