مرگ شجاعانه یا خفت؟
تهران ( پانا)- در جریان جنگهای ایران و روسیه، زمانی که روسها پس از کسب پیروزیهای پیدرپی از ارس گذشته مرند را گرفتند در تبریز فردی به نام «میرفتاح» در خدمت به روسها سنگ تمام گذاشت. او با گروهی به مرند رفت و قوای سه هزار نفری روس را به تبریز کشاند. سردار روسى با«سه فوج و ده عراده توپ از پشت جبال شاد به سوى تبریز روان شد.» به قول فارسنامه«صداى توپ روسى از دو فرسخى شهر رسید، میرفتاح علمى را برپا نمود و با اعیان شهر به استقبال سپاه روس شتافته روسیان را به احترام تمام وارد تبریز داشتند.»
به گزارش دنیای اقتصاد، میرفتاح مردم را به اطاعت از روسها فراخوانده حکمرانان مراغه، اردبیل و خوى نیز به تشویق او، کلیدهاى شهرها را آورده تقدیم فرمانده روسى کردند.
جالب اینکه سربازان روسی تنها سه هزار نفر بودند و در همین زمان به نوشته جان بادللی تنها در پادگان تبریز شش هزار نیرو وجود داشت و چهل توپ جنگی! اما خسته از جنگ...! و شهر ثروتمند و باستانی تبریز بیش از شصت هزار جمعیت داشت! اما جمعیتی بیزار از ستمگریهای آصفالدوله حاکم تبریز!
عجیب اینکه، وقتی یکی از توپچیان عباس میرزا«شروع به انداختن توپ به طرف قوای روسی کرد اطرافیان میرفتاح، بر سرش ریخته او را به زیر انداختند و اعضا و جوارح او را مجروح ساختند.»
روسها میرفتاح را حاکم تبریز کردند. اکنون میرفتاح در حق آن اقلیتی که مخالف روسها بودند از هیچ گونه جنایتى صرف نظر نمیکرد «در ملأعام، مردم را گرفته، به چوب مىبست و آزار مینمود.» و این شوربختی تبریز بعدا نیز عینا تکرار میشود: هشتاد سال بعد در دوران مشروطه، بار دیگر، روسها سرسپردهای به نام شجاعالدوله را حاکم تبریز خواهند کرد تا جنایتها و کشتار مشروطهخواهان، به نام و به دست یک ایرانی صورت بگیرد!
اما حکمرانى میرفتاح بر تبریز چندان نپایید چون پس از عقد ترکمنچاى، وقتى روسها ایران را تخلیه کردند میرفتاح نیز چون از«طعنههاى مردم تبریز و دولت ایران ایمن نبود به روسیه پناهنده شد.»
پاسکویچ درخصوص خدمات وی به روسها در گزارش خود مینویسد: «ما آرامش تمام این ناحیه را مدیون او هستیم...هر چه ما برای وى پاداش بدهیم کافى نخواهد بود! اما نمیتواند اینجا بماند، شاید در ولایات مسلماننشین ما بسیار سودمند باشد.»
البته روسهای تزاری برعکس دوران بولشویسم از نوکران وفادار خود خوب استقبال میکردند، به او همه چیز دادند از جمله باغی بهشتگون در تفلیس که الان نیز اثر آن باقی است.
ایرانیانی که بعدها به تفلیس رفتهاند اکثرا به این باغ اشاره کردهاند. در سفرنامه فرهاد میرزا آمده: «...عصرى با میرزا اسداللهخان سوار شده به باغ مرحوم آقا میرفتاح رفتیم...»
هشتاد سال بعد، وقتى در جنگ جهانی اول، بار دیگر قواى روسی تبریز را اشغال کردند و در پى دستگیری ثقهالاسلام تبریزى برآمدند دوستانش از او خواستند که به شهبندرى عثمانى پناه برد اما ثقهالاسلام بر خلاف میرفتاح، مرگ شجاعانه را بر خفت ترجیح داده گفته بود: «در جریان شکست عباس میرزا، میرزا آقامیرفتاح شهر تبریز را به دست روس سپرد. از آن زمان صد سال میگذرد و همیشه نام میرفتاح به بدى یاد میشود. شما چگونه راضى هستید که من در این آخر زندگى از ترس مرگ، خود را به پناهگاهى بکشم و مردم را در دست دشمن رها نمایم.» چنین است که روسها این دومی را پس از شکنجهها، در خود تبریز و در روز عاشورا به دار میآویزند؛ اما آن اولی را باغی میدهند که در شکوه چنان بوده که آن را به بوادوبولونى
(Bois de Boulogne)پاریس تشبیه کردهاند!
*آنچه آمد تلخیصی از یک فصل کتاب «سالهای زخمی» است که بهخاطر طولانی شدن، از ذکر منابع خودداری کردم).
ارسال دیدگاه