از تلاش های قهرمانانه در پنج وین عراق تا طعم تلخ اسارت
تهران (پانا) - به راستی انسانیت کجا معنا پیدا می کند؟ جوانمردانی که برای نجات هم رزمان خود جان و مال و زندگی خود را به خطر می انداختند. بزرگ مردانی که هر کدام داستان های قهرمانانه ای دارند. داستان قهرمانانه "حسین کیاشمشکی" که برای نجات فرمانده اش جان خود را به خطر انداخت و در نهایت مجروح و اسیر شد؛ بهانه ای برای شنیدن داستان زندگی وی شد.
حسین کیاشمشکی جانباز و آزاده متولد ۱۳۴۶ از تهران است که به پاس دفاع از ناموس، شرف، وطن و میهن اسلامی در سال ۱۳۶۰ و در ۱۴ سالگی به جبهه رفته و درتاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۸ اسیر شده و ۷ سال از زندگی خود را در اسارت گذرانده است. با او در خصوص تجربه آن دوران سخت و اسیری گفتگو کردیم.
از تجربه فضای اسارت برای ما تعریف کنید؟
اسارت مزایا و معایب خودش را داشت. از جمله مزایای اسارت میتوان به خودسازی انسان، ارتباط عمیق با خداوند و متعهد شدن اُسرا باهم اشاره کرد و از معایب اسارت، شکنجه ها، قوانین سرسختانه و مقابله با خواندن نماز جماعت و تضعیف روحیه اُسرا و تنبیه ۱۵ روزه انفرادی برای همراه داشتن خودکار و قلم و کاغذ اشاره کرد.
در زندان شما چگونه با بیرون ارتباط برقرار میکردید؟
صلیب سرخ از کسانی که کارت صلیب سرخ را داشتند دیدار می کرد و برایمان نامه می آورد و نامه های اُسرا را به کشور منتقل میکرد. نامه هایی که ارسال میکردیم از طریق صلیب سرخ به سوئیس فرستاده میشد و از آنجا به تهرانمنتقل می شد و همان طور نامه هایی که خانواده اُسرا ارسال می کردند، به سوئیس فرستاده می شد و از آن جا به عراق می آمد. هر ۲ ماه یک بار یک نامه می آمد و نامه ها بررسی می شدند.
شما چگونه در جبهه اسیر شدید؟
در شب حمله ما نیروهای خط شکن بودیم. قرار بود زودتر برای عملیات تپه های شهر پنج وین عراق بریم و نیروهای ارتش پشت ما حرکت کنند و زمانی که آن ها رسیدند ما برگردیم. از تپه های پنج وین وارد خود شهر شدیم و آن جا را گرفتیم اما اتفاق ناگواری پیش آمد و نیروهای عراقی پشت ما را بستند و اجازه ندادند نیروهای ارتش به ما ملحق شوند و ما در محاصره عراقی ها قرار گرفتیم و نیروها دیگر نمی توانستند به ما کمک کنند. مجبور شدیم با سرعت منطقه را ترک کنیم و عراقی ها ما را زیر رگبار آتش خود گرفتند؛ در این حین من و فرمانده مان که سخت مجروح شده بود کشان کشان خودمان را به نیزار رساندیم، اما متاسفانه بعد از ساعتی نیروهای عراقی به دنبال ما آمدند و با شلیک گلوله به سمت ما، (بنده با اصابت ۳ گلوله مجروح شدم اما فرمانده به شهادت رسید) من را اسیر کردند.
خانواده در زمان اسارت شما در چه حالی بودند و چه وضعیتی داشتند؟
ناراحت بودند، اما پس از سال های سال کمی عادت کردند. آنها اول فکر میکردند بنده شهید شدم چون آن زمان نامه ای از من به آن ها نرسید و حتی برای من مجلس ختم برگزار کرده بودند. اما بعدها توسط صلیب سرخ به آن ها اطلاع داده شد که من زنده و در اسارت هستم و در زمان اسارت با نوشتن نامه و عکس با هم در ارتباط بودیم.
چه زمانی شما آزاد شدید و از اسارت رهایی یافتید؟
۱۳۶۹/۶/۲ مارا آزاد کردند و از مرز بعقوبه عراق وارد ایران شدیم و یک هفته در قرنطینه به سر میبردیم. بعد از قرنطینه به همراه تشریفات، نیروهای سپاه و کمیته به طرف شمشک ره سپار شدیم و جمعیت زیادی به استقبال من آمدند و در همین جا از لطف همه عزیزانی که تشریف آوردند تشکر میکنم و قدردانشان هستم.
*نگین کیاشمشکی، خبرنگار دانش آموز پانا در منطقه۸
ارسال دیدگاه