روایت دانش‌آموز خبرنگاران از راهپیمایی روز قدس در همدان

همدان (پانا) - شما خواننده روایتی تهیه شده توسط دو دانش‌آموز خبرنگار خبرگزاری پانا استان همدان در وصف راهپیمایی روز جهانی قدس هستید.

کد مطلب: ۱۵۵۶۳۱۸
لینک کوتاه کپی شد
روایت دانش‌آموز خبرنگاران از راهپیمایی روز قدس در همدان

سحرگاه که از راه رسید، همدان در سکوتی نسبی فرو رفته بود، اما چیزی در هوای شهر جاری بود، چیزی شبیه به انتظار. خیابان‌ها هنوز خلوت بودند، اما از همان ساعات ابتدایی، نشانه‌های یک روز متفاوت نمایان می‌شد. پرچم‌هایی که از بالکن‌ها آویزان شده بود، پوستر‌هایی که بر در و دیوار چسبانده بودند، و نگاهی که در چشم‌های مردم موج میزد؛ نگاهی که نه روزمرگی را می‌شناخت و نه خستگی را.

آفتاب که بالا آمد، دیگر شهر آرام نبود. از هر کوچه و خیابان، گروه‌گروه مردم به سمت میدان امام خمینی (ره) در حرکت بودند. برخی آرام گام برمی‌داشتند، برخی گام‌هایشان محکم بود، بعضی کودکانشان را به همراه آورده بودند، برخی دست در دست دوستان و خانواده داشتند، و برخی تنها، اما مصمم قدم میزدند.

کنار میدان‌ ایستاده بودیم و به موج بی‌پایان جمعیت چشم دوخته بودیم. سکوت اولیه، جای خود را به زمزمه‌ها داده بود؛ زمزمه‌هایی که رفته‌رفته، بدل به شعاری واحد شد.

راس ساعت ۱۰، نخستین شعار‌ها در میان جمعیت پیچید. ابتدا پراکنده، اما چند لحظه بعد، همگان یک صدا فریاد زدند:

مرگ بر اسرائیل!

فلسطین آزاد خواهد شد!

روز قدس، روز اسلام است!

این دیگر فقط شعار نبود، این پژواکِ زخمی بود که دهه‌هاست در قلب تاریخ جریان دارد.

راهپیمایی به راه افتاد. مردان و زنان، پیران و جوانان، حتی کودکانی که هنوز معنای واژه‌های سنگین سیاست را نمی‌دانستند، اما حس می‌کردند که امروز، روزی معمولی نیست، همه و همه، در مسیر آزادی قدس گام برمی‌داشتند.

همراه با مردم حرکت کردیم. در نگاهشان چیزی بود که نمی‌شد نادیده گرفت؛ تلفیقی از خشم و‌ امید، اندوه و استقامت.

پیرمردی که عصایش را محکم در دست گرفته بود، بی‌آنکه خستگی در رفتارش دیده شود، با هر گام، شعاری را تکرار می‌کرد. وقتی نزدیک‌تر شدیم، دیدیم که اشک در چشم‌هایش حلقه‌زده است. از او پرسیدیم چرا آمده است.

لبخندی زد، نگاهی به جمعیت کرد و گفت:

من روز‌های سختی را دیده‌ام. روز‌هایی که سکوت، به اندازه جنگ، ویرانگر بود. آمده‌ام که بگویم هنوز زنده‌ام، هنوز یادم هست، هنوز فراموش نکرده‌ام.

چند قدم آن‌طرف‌تر، گروهی از دانش‌آموزان با پلاکارد‌هایی در دست، شعار‌ها را هماهنگ می‌کردند. یکی از آن‌ها، دختری با مقنعه سفید، نگاهی پرشور داشت. پرسیدیم: چرا امروز اینجا هستی؟

جوابش کوتاه بود، اما محکم:

چون حقیقت فراموش‌شدنی نیست.

راهپیمایی که به میانه مسیر رسید، فضای خیابان‌ها دیگر به نقطه‌ای از اوج رسیده بود. گروهی از جوانان، دیواری نمادین از آجر‌های مقوایی ساخته بودند که روی آن، پرچم رژیم صهیونیستی نقش بسته بود. مردم، یکی‌یکی جلو می‌آمدند و آن را فرو میریختند.

در کنار این دیوار، نقشه‌ای از فلسطین کشیده شده بود. دور تا دورش، کودکان‌ایستاده بودند و گلبرگ‌های سفید روی آن میریختند. تضاد میان‌ امید و خشم، در همین لحظه آشکار بود.

راهپیمایی به پایان خود نزدیک می‌شد. مردم آرام‌آرام به سمت حسینیه امام خمینی (ره) حرکت کردند، جایی که قرار بود نماز جمعه اقامه شود. اما این پایان یک حرکت نبود؛ بلکه آغازی بود برای‌ اندیشه‌ای که هرگز خاموش نخواهد شد.

نماز که آغاز شد، دیگر صدای شعار‌ها خاموش شده بود، اما آنچه باقی مانده بود، چیزی ژرف‌تر از فریاد‌ها بود؛ عهدی که در دل‌ها بسته شد.

وقتی که مردم پس از نماز جمعه، آرام‌آرام از حسینیه خارج می‌شدند، ما هنوز در گوشه‌ای‌ ایستاده بودیم، به پلاکارد‌های افتاده بر زمین نگاه می‌کردیم، به پرچم‌هایی که در باد تکان می‌خوردند، به دست‌هایی که در لحظه دعا بالا رفته بودند.

شاید یک روز، این راهپیمایی‌ها به جشن آزادی بدل شود. شاید روزی، در همان خیابان‌هایی که امروز فریاد بود، شادی طنین‌انداز شود. اما تا آن روز، تا زمانی که هنوز ظلم در این جهان باقی است، این مسیر ادامه دارد.

ما شاهد بودیم، ما روایت کردیم، و حالا، ما می‌دانیم که راه، هنوز هم پر رهرو است.

خبرنگار : شیما ویس‌مرادی، نازنین‌زهرا مرادی

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار