شب قدر و نوروز دو روی حقیقت «برخاستن»

قم(پانا) – شب قدر و نوروز، زمان تحول و زمان برخاستن و جدا شدن از خود و پیوستن به ملکوت و صفات والای انسانی است و باید این ایام و لیالی را قدر دانست.

کد مطلب: ۱۵۵۵۲۰۷
لینک کوتاه کپی شد
شب قدر و نوروز دو روی حقیقت «برخاستن»

شب قدر، در میان تاریکی شب، در لحظه‌ای که زمان به سکوت فرو می‌رود، شبی است که از هزار ماه برتر است؛ شبی که انسان را به خویشتن بازمی‌گرداند.

 شب قدر، شبی که تقدیرها نوشته می‌شوند و سرنوشت‌ها رنگ می‌گیرند؛ شبی که انسان در برابر خویش می‌ایستد و با خود سخن می‌گوید. این شب، فرصتی است برای رهایی از سنگینی گذشته و جستجوی نوری برای آغاز فردا.

و درست در امتداد همین شب، صبحی می‌شکفد که پیام‌آور تولدی دوباره است؛ روز دیگری از نوروز. طبیعت از خواب زمستانی برمی‌خیزد و جهان لباس نو بر تن می‌کند. گویی زمین نیز از شب قدر خویش عبور کرده و اکنون در آغوش صبحی تازه، با امید و شکوفه‌های بهاری چشم به فردا دوخته است.

شب قدر و نوروز، دو روی یک حقیقت‌اند؛ حقیقتی که انسان را دعوت می‌کند به برخاستن، به دگرگونی، به عبور از کهنگی و آغاز فصلی تازه. شب قدر، شب محاسبه است و نوروز، آغاز رستگاری؛ شب قدر، شب خاموشی و تفکر است و نوروز، صبح شکفتن و حرکت.

در این پیوند شگفت‌انگیز، باید از خویشتن خویش پرسید: شب قدر را چگونه به نوروز بدل کنیم؟ چگونه گریه‌های پنهان در دل شب را به لبخند روشن در سپیده‌دم بدل سازیم؟ پاسخش روشن است: با توبه‌ای از گذشته، با عزمی راسخ برای آینده و با ایمانی که در دل شب می‌روید و در روشنای صبح می‌بالد.

نوروزی که پس از شب قدر طلوع می‌کند، تنها تغییر برگ و باد نیست؛ بلکه تولد دوباره‌ای است برای جان‌هایی که در تاریکی شب، راه رهایی را یافته‌اند. در این تقارن شگفت، فرصت آن است که هم چون طبیعت، جامه کهنه از جان بتکانیم و در آغوش صبح، خود را دوباره بیابیم؛ خالص‌تر، سبک‌تر و آماده‌تر برای گام نهادن در مسیر حقیقت.

در آغاز این سفره‌ای که ما به رسم نیاکان می‌گسترانیم، پیش از سبزه‌ها، سمنوها و سرکه‌ها... پیش از آنکه سکه‌ای بر سفره بدرخشد یا سماقی طعم صبر را یادآور شود... یک «سین» دیگر نشسته است؛ سنگین، سیاه و سوزان.

سین اول ما «سوگ» است؛ سوگ مردی که در شب‌های قدر، در آن تاریکی که هزاران فرشته بال می‌گستردند، فرقش شکافته شد. مردی که شمشیرِ نفاق بر پیشانی‌اش نشست، اما او جز عدالت چیزی در آینه نگاهش نداشت.

و عید ما، این شکوه نوروز، از دل همان سوگ آغاز می‌شود؛ گویی بر پیکر خسته‌ی تاریخ، دستی مهربان گذاشته‌اند و گفته‌اند: برخیز! اینک بهار... اما در دل این بهار، هنوز ردّ پای مردی است که درد انسان را در سکوت‌های شبانه‌اش گریست و با زخمی بر پیشانی، معراجی دوباره ساخت.

سین اول سفره ما سوگ است... اما سوگی که امید می‌رویاند، اشک‌هایی که شکوفه می‌دهند، و اندوهی که انسان را به فردایی روشن‌تر می‌رساند.

 

 

خبرنگار : دانش آموز: افرا افشاری فرد

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار