برگزیده جشنواره داستان کوتاه

پیرسوکو از تو گوشش رفته بوده تو کله اش

دامنم را روی دسته های کاه پهن میکنم و زل میزنم به چشم های گاو که مژه هایش چسبیده بهم و کاه ها مثل هاله ایی دورش پهن شده

کد مطلب: ۶۵۰۷۲۸
لینک کوتاه کپی شد

ننه گل نسا همین که تخم مرغ ها را قل می دهد وسط قابلمه ی مسی، که روی هیزم های وسط اجاق قل قل می کند دست به زانو میگیرد و بلند میشود. صدای خش خش دمپایی هایش که به آغل نزدیک تر میشود، گاو ما می کشد و تندتر دور خودش می چرخد.

ننه گل نسا از بالای درآغل نگاه میکند و ابروهایش را میکشد توی هم و دستش را سمت من دراز میکند.

_ اون جا رفتی چه کنی؟ نمیبینی گوو 2 چه میکنه می خوای شاخت بزنه، بیو پوین 3 .

دامنم را روی دسته های کاه پهن میکنم و زل میزنم به چشم های گاو که مژه هایش چسبیده بهم و کاه ها مثل هاله ایی دورش پهن شده. بی بی گل نسا سنجاق قفلی زیر روسریش را محکم تر می کند و گوشه ی لبش را به دندان می گیرد و نچ نچی می کند.

از کنار دیوار خودم را میرسانم سمت در، یک قدمی در نرسیده گاو رو می کند به من و مای بلندی می کشد و سرش را تند تکان می دهد و خیز برمیدارد . ننه گل نسا در را باز می کند و بازویم را می گیرد و می کشدم سمت در آغل و در را محکم می بندد صدای خوردن سر گاو به دیوارمی پیچید توی حیاط . جای انگشت های ننه گل نسا روی بازویم می سوزد زانو میزنم روی زمین و جیغ بلندی می کشم . ننه گل نسا خم میشود طرفم لب هایش را جمع میکند . چروک های بالای لبش جمع میشود توی هم .

_گاسن 4 تو با گووت آل 5 زده تتون ؟

سرم را می اندازم پایین و موهای فر و بهم ریخته ام را که پر از پر کاه شده می پیچم دور انگشتم .

_پاشو ننه ... برو دنبال موزری 6 مزمون 7 او گوو خیلی داشته میدونه درد ای گوو چه هست... بگو گوومون هی از صو 8 دور خودش میچرخه نه او 9 می خوره نه نون بوگو جلدی 10 بیو .. چارقدتم 11 ننه بکش جلو موشالا تو دیگه کم کم به سن تکلیف میرسی .

دمپای های قرمز آفتاب خورده ام را که صورتی شده از زیر در آغل میکشم بیرون و گره روسریم را محکم تر میکنم،از در که بیرون میروم تمام پیچ کوچه ها را میدوم . نفسم را چند بار حبس میکنم و تند میدهم بیرون و کلون در را میزنم .

در با صدا روی پاشنه میچرخد و کلون چند با ر به تخته ی در میخورد موزری، شلوار راه راهش را تا روی شکمش کشیده بالا و شب کلاهش را هم گذاشته روی سر .

_ موزری ،ننه گل نسا گفت جلدی بیو گوومون مریض شده .

_ علیک سلام ...

سرم را می اندازم پایین و زیر لب سلام میکنم .

_ چشه ؟

_ نمیدونم دیروز پسین تا لا 12 هیچی نخورده .

1-پرستو 2-گاو 3-پایین 4-گمان کنم 5- جن 6-زراعت کننده 7- محمدزمان 8-صبح 9-اب 10-زودی 11-روسری 12-عصر تا حالا

موزری سری تکان می دهد و دست های چروک و پینه بسته اش را می کشد روی ریشش و دستش را چند بار توی هوا تکان می دهد سمت من و می چرخد توی خانه . میدوم سمت خانه مرغ ها وسط کوچه از زیر گرد و غبار پایم جیغ می کشند و میدوند توی آستانه ی درها و زن کل باقر ماست بند هم پشت سرم داد می کشد و روی ماست های توی دهانه ی مغازه شان را پارچه می کشد.

آفتاب وسط حیاط پهن شده که ننه گل نسا از آستانه ی در یا الله بلندی می گوید . جلوی در آغل دراز به دراز خوابیدم و پاهای گاو را نگاه میکنم که کاه ها را لگد می کند و گاهی زانو میزند .

خودم را جمع میکنم و دامن مشکی ام را که از خاک سفید شده را می تکانم . موزری مزمون در آغل را باز میکند ومیرود داخل . ننه گل نسا در رامی بندد ، میروم روی لبه ی حوض و پاهایم را بلند میکنم گاو هنوز می چرخد و موزری سر گاو رامیگیرد و گاهی خم میشود و دست به شکم گاو می کشد .

زیر لب تند تند صلوات می فرستم و مادرم را قسم میدهم حالا که خودش خیلی زود تنهایم گذاشته و به قول ننه رقته توی قصر بهشت خدا ، گاوم هلاک نشود .

موزری در را نچ نچ کنان باز میکند و همینطور که به من زل میزند سری تکان می دهد و میرود.

ننه گل نسا همان دم میرود توی زیرزمین یک بند خورک خشک 1 از دیوار برمیدارد و همینطور که لبخند میزند و چروک زیر چشم هایش بالا و پایین میشود میدهد دستم .

_ ننه قربون قد و بالات بشم بدو برو خونه ی ادی 2 نجات ای خورک و با عصمت بخورین و تا شوم 3 بازی کنین دیگه باواتون که از سر زمین آمد میفرسم دنبالت .

توی چشم های ننه گل نسا اشک جمع شده . دهانم خشک شده بود تا آمدم حرفی بزنم ننه دستم را گرفت و لبه ی روسریم را کشید جلو بردم در کوچه .

تا عصر گوشه ی حیاط خانه ی ادی نجات نشستم و آفتاب که افتاده بود سر آستین هایم از جای آب دماغم برق میزد . عصمت از کنارم تکان نمی خورد و همینطور که یواش یواش خورک می خورد گاهی هم با من گریه می کرد . یکهو خودش را کشید سمتم .

_ نورسته میخی بریم از رو بونو 4 نگا کنیم چه دارن می کنن ؟

سر آستینم را میکشم به مژه های بهم چسبیده ام و سرم را چند بار تکان میدهم.حیاط که خلوت می شود میدویم از پله های کاهگلی بالا میرویم و خودمان را از روی چند تا بام میرسانیم روی بام آغل، لبه ی دیوار دراز میکشیم،همین که سرک میکشم دهانم خشک میشود.ننه گل نسا سر قهوایی گاو را که انگار دارد با چشم بازش این طرف را نگاه می کند می کوبد به زمین و با قند شکن نصفش می کند و دم پیرسوکی را از وسط کله می کشد بیرون و نچ نچی می کند و روبه بابا میگوید:

_ زبون بسه ، این پیرسوک و از تو گوشش رفته بوده تو کله اش .

به پشت دراز میکشم ، پیرسوک ها وسط آسمان جیغ می کشند و توی اشکم تمام آسمان را پر می کنند .

1-میوه ی نرسیده ی خرما که آن را می جوشانند به بند می کشند و می گذارند خشک بشود 2-دایی 3-شب 4-بام

فاطمه نیک عهد

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار