به یاد سربازان وطن؛

من مانده ام و تمام حرفهای نگفته ام!

قلبم تند می زند. نکند او هم یکی از داغدیده های حادثه کشته شدن سربازهای وطن باشد.

کد مطلب: ۵۱۰۲۷۱
لینک کوتاه کپی شد
دراز می کشم و گوشی به دست، لیست دوستانم را در تلگرام نگاه می کنم. می خواهم یکی را انتخاب کنم و درباره اش میان دفتر اشخاص بنویسم.از دوران دبیرستان این دفتر را دارم. هر آدمی که به زندگی ام آمده، خانواده، دوست، همکار و آدمهای رهگذر برای خودشان صفحه ای دارند که خوبی ها و بدی هایشان را در حد یک جمله می نویسم. خیلی چیزها از این دفتر یاد گرفته ام و خیلی لحظه ها که فراموش کرده ام، با نگاه به صفحات آن یادم آمده! خوبی های بعضی لبخند به لبم آورده و بدی های دیگری با گذر زمان برایم جدی نبوده اند و به آنها خندیده ام.
وسطهای لیست تلگرام، به مریم می رسم. عکس پروفایلش صفحه ای سیاه است با یک جفت پوتین خاکی که با لکه های خون رنگین شده است. دلم می ریزد. قلبم تند می زند. نکند او هم یکی از داغدیده های حادثه کشته شدن سربازهای وطن باشد. خبرش این روزها همه جا هست جز تلویزیون که شاید یک روز را عزای عمومی اعلام کند یا حداقل گوشه صفحه اش نواری سیاه بزند.
از آخرین روزهای دانشگاه مریم را ندیده ام و تنها پشت این صفحه مجازی هر از گاهی پیامی رد و بدل کرده ایم. آخرین بار نوشته بود:
- سمیه لباساتو آماده کن. سربازی برادرم تموم بشه با داماد برمی گرده!
چند شکلک تعجب می زنم: واقعا؟ به سلامتی. با داماد؟ بگو ببینم چه آتیشی سوزوندی بلا؟!
در این دنیای مجازی کارمان شده شکلک های خنده و قلب و دوست داشتن برای هم فرستادن به جای اینکه برویم یکدیگر را ببینیم و باور کنیم روزگار چقدر زود می گذرد. او هم شکلک های خودش را می زند و می نویسد:
- می دونی یه بار داداش با یکی از بچه های پادگان شون اومده بود خونه. هیچی دیگه همون چند روز برامون بس بود عاشق هم بشیم. بعدشم قرار گذاشتیم تا سربازی تموم نشده به کسی نگیم. ولی خب نشد. رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون. دیگه قرار شد بیان خواستگاری و اینا...
آن روز کلی حرف زدیم. خندیدیم و برای هم دعاهای خیر کردیم. حالا با دیدن این عکس سیاه و تلخ طاقت نمی آورم. سریع می نویسم:
- سلام مریم جون. چه خبر؟خوبی؟ توام جریان این سربازای طفلکی رو شنیدی؟ من که کلی گریه کردم. کاش ما هم مثل تو اینقدر مهربون بودیم عکس پروفایلمون رو برای یه روزم که شده سیاه کنیم.
دو روز میشود که پیام را نخوانده است. دلم هزار راه میرود. خدایا خودت رحم کن. من نمی دانم برادر و نامزدش کجا سرباز بودن و ...
امروز صبح که چشمهایم را باز می کنم طبق معمول اول می روم سراغ تلگرام. فقط یک پیام دارم:
- سمیه جان، دوستم. شنیدن کی بود مانند دیدن. بیا ببین چه قیامتیه خونه عشقم. برادرم بدن تکه تکه شده دوستش رو از لای آهن پاره ها کشیده بیرون. دو روزه شوکه شده و حرف نمیزنه! منم موندم با تمام حرفهای نگفته ام...
اشکهایم را پاک می کنم و میان دفتر اشخاص، صفحه مریم می نویسم:
دختری که تنها ماند با همه حرفهای ناگفته اش
لیلی خوش گفتار

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار