مهدی زارعی*

آن جا که تخت سلیمان رود بر آب

اقلیم چابک سواران فارس را که پشت سر می‌گذاریم، از دو سو دروازه بهشت به رویت گشوده می‌شود تا "مقیم حریم حرم" پایتخت طبیعت ایران شویم؛ استان کهکیلویه و بویر احمد را می گویم.

کد مطلب: ۱۲۷۹۷۳۶
لینک کوتاه کپی شد
آن جا که تخت سلیمان رود بر آب

در آخرین چم و خم این بهشت فرود آمده از آسمان که پا بگذاری، سمت راست رشته کوه دنا با شوکت و غرور تمام نمایان می‌شود.

"پازن پیر" اولین نگاره‌ای است که سر سفید خود را بر آسمان سوده و پای استوار خود را در نزدیکی "آب نهر" در گل فرو کرده است.

ارتفاع این قله که "فلک موی سپیدش را به رایگان نداده است " بالای چهار هزار متر است. اولین قله مشرقی دناست که هر بامداد به پیشواز آفتاب عالم افروز می‌رود.

همین که چشم دوستان به جمال جمیل این نشانه خوش بر و رو می‌افتد استعدادها گل می‌کند و کلاس درس در رهگذار دناشناسی آغاز می‌شود.
دومین قله "حوض دال" است که بر شهر "سی‌سخت "سایه انداخته و قد موزون خود را برافراشته است.

" قزل قله" و " بن رود" دیگر قله‌هایی هستند که با شکوهند و با هیبت.اما نمی‌دانم چرا با دیدن "مور گل" و شنیدن نام آن، لبخندی که ریشه در شیطنت دارد بر لبان دوستان می‌نشیند!

" بیژن ۳" یا " قاش مستان " گرچه بلندترین قله دناست اما خود را پشت سر دیگر قله‌ها پنهان می‌کند و گهگاهی سرکی می‌کشد و به زودی از نظر پنهان می شود.

قله‌ها می‌گذرند و ما نیز درگذریم.

راه "سمیرم " را در پیش می‌گیریم تا به روستای" آب ملخ" برسیم.
این روستا که نامش حکایتی دارد غریب و البته عجیب یک صد و شصت کیلومتری جنوب غربی اصفهان بنا نهاده شده است و از توابع شهرستان "سمیرم" است.

در کنار این روستا رودخانه خروشان کف‌آلود "مار بر" می‌خروشد و پیش می‌رود که برای رسیدن به آبشار تخت سلیمان باید از کناره‌های آن عبور کنیم، از بالا و پایین آن نهراسیم چرا که همین نشیب و فراز و نهراسیدن‌ها آن چنان نغز است و پر مغز که آموزه‌های زندگی را با زبان بی زبانی می‌آموزد.

چند ساعتی از پیمایش دره می‌گذرد که صدای پای آبشار که" می‌پیچد اندرکوه " گوشت را نوازش و روحت را خشنود می‌کند.

این آبشار از یک سو سر بر آستان غربی‌ترین قله دنا یعنی "قدویس" نهاده همان قدویسی که به گمان من بهتر بود "قدیس" نام می‌گرفت؛ از این رو که زیستگاه جانورانی زیباست؛ جایگاه خرسانی است که ما آنها را به غلط نماد دوست نادان می‌پنداریم و این باور غلط را در کتاب درسی هم به نوباوگان می‌خورانیم؛ زیستگاه روبهانی است که ما آن‌ها را حیله‌گر می‌خوانیم، محل زندگی گرگانی است که ما گزین گفته گرگ بالان دیده را از آن ساخته و پرداخته‌ایم.
قدویسی که هر بامداد قهقهه سحر آمیز کبک دری شوری شگفت برپا می‌کند؛ همان کبک خوب صورتی که انسان ها آن را نشانه بلاهت می‌دانند.

همان قدویسی که قوچ‌ها و میش‌ها در آن آرام می‌گیرند و در آرامشند اگر ما بگذاریم.

از آبشار تخت سلیمان می‌گفتم. این آبشار از دیگر سو پا را در اقلیم "نصف جهان" دراز کرده اما چشم‌های پر از اشکش نگران "چهار محال و بختیاری" است.

این پدیده بی‌بدیل که من بر این باورم مانندش یافت نمی‌شود بر تاقدیسی طبیعی که بر رودخانه‌ای ژرف بنا شده فرو می‌ریزد و بر اثر تابش آفتاب رنگین کمانی می‌سازد چشم نواز. بر بلندای این تاقدیس درختانی روییده‌اند که گویی ریشه‌ای ندارند و کار نگارگری این نگارستان را تکمیل می‌کنند.
سرچشمه تخت سلیمان غاری است که آب از درون آن می‌جوشد؛ آب سردی که حاصل آب شدن برف‌هاست.
نمی‌توانیم دل بکنیم اما چاره‌ای نیست؛ هر شروعی پایانی دارد و هر آغازی فرجامی.
باز می‌گردیم و بی‌اختیار به یاد این بیت می‌افتم که به نوعی تجدید مطلعی نیز شده است: بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ، در معرضی که تخت سلیمان رود بر باد.

برگی از خاطرات یک کوهنورد فرهنگی و معلم بازنشسته*

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار