در گفت‌وگو با پانا مطرح شد:

فیلم سینمایی «گاو» زندگی هنری ام را تغییر داد اما حسادت نگذاشت که بازیگر جهانی شوم

تهران (پانا) - عزت‌الله رمضانی‌فر از تجربه حضورش در فیلم سینمایی «گاو» و همچنین خاطره‌ای تلخ پس از ایفای نقش در این فیلم که می‌توانست مسیر حرفه‌ای‌اش را تغییر دهد، سخن گفت.

کد مطلب: ۱۲۰۲۰۷۶
لینک کوتاه کپی شد
فیلم سینمایی «گاو»  زندگی هنری ام را تغییر داد اما حسادت نگذاشت  که بازیگر جهانی شوم

عزت‌الله رمضانی‌فر بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون، کار خود را با تئاتر و با حضور در گروه هنر ملی به مدیریت عباس جوانمرد آغاز کرد اما شرایطی فراهم شد تا همراه اسماعیل محرابی با گروه مرحوم حمید سمندریان هم کار کند. او خاطرات زیادی در حضورش روی صحنه تئاتر دارد اما بهانه گفت‌وگوی خبرگزاری پانا با او، اولین حضورش در سینما است که با فیلم سینمایی «گاو» به کارگردانی داریوش مهرجویی رقم خورده است. البته او خاطره‌ای تلخ را پس از ایفای نقش در این فیلم روایت می‌کند که مسیر حرفه‌ای‌اش را تغییر می‌دهد. مشروح این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.

از اولین تجربه سینمایی‌تان و حضور در فیلم سینمایی «گاو» بگویبد. چطور شد که برای ایفای نقش در این فیلم انتخاب شدید؟

سال 1346 در گروه هنر ملی، نمایش «ناقالدی» اولین نمایشنامه بهزاد فراهانی را به کارگردانی آقای جوانمرد روی صحنه بردیم و من نقش یک پسر روستایی را در کنار بهزاد فراهانی، حسین کسبیان، محمود دولت آبادی و فیروز بهجت محمدی بازی کردم. در فاصله کمی هم با آقای سمندریان «آندورا» را کار کردم که نقش پسر عقب افتاده داشتم. این دو نمایش خیلی دیدنی شد و بسیاری از هنرمندان هر دو را تماشا کرده بودند. در همان روزها داریوش مهرجویی که بعد از کار اولش تصمیم گرفته بود وارد سینمای موج نو شود قصد داشت قصه «گاو» را از مجموعه داستانی به نام «عزاداران بَیَل» نوشته غلامحسین ساعدی جلوی دوربین ببرد. البته «گاو» یک بار با حضور علی نصیریان و عزت الله انتظامی روی صحنه تئاتر رفته بود که من در آن حضور نداشتم. بعدها قرار شد با سرمایه گذاری وزارت فرهنگ و هنر فیلم سینمایی اش هم ساخته شود و از بازیگرانی در اداره تئاتر استفاده کنند که اولین تجربه سینمایی شان باشد.

به جز جمشید مشایخی که پیش از آن یک کار سینمایی بازی کرده بود بقیه همه اولین تجربه شان بود حتی نصیریان و انتظامی هم اولین بار بود که برای کار سینمایی جلوی دوربین می رفتند. چند تن از بچه ها انتخاب شدند و شروع به تمرین کردند اما به دلایلی، کسی به من پیشنهاد حضور نداده بود. تا اینکه یک روز پس از آنکه همه نقش ها تکمیل شده و فقط نقش پسر دیوانه مانده بود؛ آقای مهرجویی و دستیارش به پیشنهاد نصرت کریمی و جمشید مشایخی که کارم را در آن دو نمایش دیده بودند؛ سراغ من آمدند تا تست بدهم. بعدها شنیدم بازیگران زیادی برای تست مراجعه کرده بودند اما مهرجویی قبول نمی‌کرد. حتی جعفر والی هم علاقمند بود این نقش را بازی کند که مهرجویی کار او را هم نپسندید. من که قبلا به واسطه دوستانم فیلم تمرین‌های‌شان را دیده بودم و می دانستم برای چه کاری سراغ من آمده اند با حضور ذهن و آمادگی بیشتری تست دادم و قبول شدم.

شروع کارتان در یک پروژه سینمایی و خارج از فضای تئاتر چگونه بود؟ آیا خاطره‌ای از پشت صحنه و سر صحنه آن دارید؟

فیلم «گاو» اگرچه مربوط به سال های خیلی دور است اما خاطرات بسیاری از آن در ذهنم دارم. دو روز بعد از تست، ما را با مینی بوس به قزوین، 25 کیلومتری محل لوکیشن بردند. وقتی قرار بود تست گریم بدهیم نصرت کریمی گریمور کار گفت چهره اینها به بچه های روستایی نمی‌خورد و نمی‌شود هر روز گریم کنیم! باید صورت شان آفتاب سوخته شود. این شد که ما را به بندر انزلی بردند و روزها در ساحل آفتاب می‌گرفتیم تا پوست مان تیره و آفتاب سوخته شود.

زمان دبیرستان علاوه بر نمایش، کشتی هم کار می کردم و این ورزشی بود که در محله های جنوب شهر خیلی‌ها سراغش می‌رفتند. جمشید مشایخی که از این موضوع خبر داشت یکی از روزها که کنار ساحل بودیم به من اصرار کرد با هم کشتی بگیریم ولی من مخالف بودم چون به نظر می رسید خیلی جای مناسبی نیست تا اینکه حرفی زد که به غیرتم برخورد و بلند شدم. جمشید خیلی زور داشت ولی من فن بلد بودم و نمی‌توانست من را خاک کند. کشتی مان که طولانی شد در دلم گفتم او بزرگتر از من است و بهتر است خودم را زمین بزنم. بعد از این کار نگاهش که کردم دیدم خشکش زده. آمدم دستش را بگیرم بلندش کنم که هوار بلندی کشید و فهمیدیم حین مسابقه کمرش آسیب جدی دیده است. آقای مهرجویی جیپ تدارکات را گرفت و او را به بیمارستان برد اما آسیب به حدی بود که تا سال‌ها در انجام بعضی حرکت ها دچار مشکل بود. این اتفاق بعدها در بازی اش هم تاثیر گذاشت در فیلم «گاو» هم اگر دقت کنید اکثر سکانس‌ها به دیوار تکیه داده است.

من هم هنگام فیلمبرداری البته از مشکلات دور نبودم. وقتی به قزوین برگشتیم در محل لوکیشن استخری درست کرده بودند که مربوط به یکی از سکانس های فیلم بود. در این سکانس باید دیگران من را با چوب آنقدر می زدند تا به درون آب بیفتم. هنگامی که افتادم گالش از پایم درآمد و متوجه شدم زیر پایم پر از خرده شیشه است اما برای آنکه کات ندهند به بازی ادامه دادم. وقتی فیلمبرداری تمام شد همه متوجه شدند و گفتند چرا زودتر نگفتی! اما مساله این بود که ما تئاتری ها بد می دانستیم که سر هر چیزی بخواهیم کار را در نیمه متوقف کنیم.

برای اولین کار سینمایی چقدر دستمزد گرفتید؟

جالب است بدانید بعد از همه بلاهایی که سر ما آمد هرگز دستمزدی به ما پرداخت نشد. کار برای وزارت فرهنگ و هنر بود و قرارداد مهرجویی بر این اساس بود که بعد از بازگشت سرمایه اصلی، هر چه از سود مانده بین گروه تقسیم شود. سال ها خبری از پول و سود نشد تا تابستان سال 1380 که عزت الله انتظامی زنگ زد گفت فیلم «گاو» بالاخره مال ما شد و تو باید بیایی امضا کنی. طبق آن امضا 8 نفر از بازیگران از جمله من، عزت الله انتظامی، مهین شهابی، علی نصیریان، خسرو شجاع زاده و ... به عنوان مالک فیلم شناخته شدیم اما این مالکیت هم برای ما آورده مالی نداشت. بعدها شنیدم داریوش مهرجویی سال هایی که «گاو» را به چند فستیوال خارجی برده بود هزینه را نه از جیب خود بلکه از فروش فیلم برداشت کرده بود و همین باعث شد تسویه مالی با وزارتخانه تا چندین سال به تاخیر بیافتد. در نهایت فیلم هم اکنون در دست بنیاد سینمایی فارابی است و جز مالکیت معنوی ثمری برای ما هشت نفر که الان تعدادی شان هم به رحمت خدا رفته اند، نداشت.

شروع کار سینما با فیلمی که به اندازه خودش مهم و قابل اعتنا بود چه تاثیری در ادامه فعالیت های شما داشت؟

تاثیری که با خامی و بی تجربگی خودم متاسفانه به شکل خوبی ادامه نداشت! پس از اینکه تولید «گاو» به سرانجام رسید و اکران شد گفتند «ویلیام وایلر» کارگردان امریکایی که آن زمان برنده 3 جایزه اسکار شده بود به ایران آمده و می‌خواهد فیلم را ببینند. محمدعلی فردین که یک دفتر استودیویی حوالی خیابان فلسطین امروز داشت ترتیبی داد تا «گاو» در دفتر خودش اکران شود. علاوه بر کارگردان آمریکایی و همسرش، کارگردانانی چون بهرام بیضایی، ناصر تقوایی، مسعود کیمیایی و ... هم حضور داشتند. پس از این که مهمانان در دفتر بالا پذیرایی شدند به زیرزمین که سالن نمایش بود رفتیم و چون تعداد زیاد بود، من که آن زمان خیلی سن و سالی نداشتم و شناخته شده هم نبودم، روی زمین نشستم. ردیف اول هم آقای وایلر، همسرش، فردین و دکتر امیرهوشنگ کاووسی نشسته بودند. اکران هم ابتدا با آنونس‌هایی از بازی های آقای فردین در فیلم های مختلف شروع شد و سپس «گاو» به اکران درآمد. بعد از پایان فیلم و روشن شدن چراغ‌ها چند ثانیه ای سکوت عجیبی برقرار شد تا اینکه آقای کاووسی من را صدا کرد تا با آقای وایلر صحبت کنم. ابتدا آقای کاووسی برای من ترجمه کرد که ویلیام وایلر می خواهد از سابقه و تجربه بازیگری ام بداند. من هم که زبان انگلیسی ام بد نبود خودم به انگلیسی جواب شان را دادم و این اتفاق بیشتر نظرشان را جلب کرد. صحبت مان تازه گل انداخته بود که گفتند همه به طبقه بالا برویم. من که بی‌صبرانه منتظر بودم تا دوباره حرف های مان از سرگرفته شود با اینکه کنار وایلر ایستاده بودم؛ به رسم احترام صبر کردم تا اول مهمانان اصلی و بعد پیشکسوت‌ها بروند و دیرتر از همه خارج شوم کاری که کاش انجام نمی دادم.

وقتی سالن خلوت شد جمشید مشایخی دستم را گرفت و همان طور که عصبانی بود و فحش می داد من را به بیرون از ساختمان برد. صدایش به قدری بلند بود که ترسیدم کسی بشنود به همین خاطر با او بیرون رفتم اما هر چه از او می‌پرسیدم موضوع چیست او حرف خاصی نمی‌زد و فقط فحش می داد. لا به لای صحبت هایش فهمیدم گویا برادر آقای فردین قبل از شروع نمایش وقتی دید جمعیت زیادی در سالن هستند گفته بود این بچه ها را چرا راه دادید و انگار به جمشید برخورده بود. هر چه به او گفتم من در حال صحبت با وایلر بودم و می خواهم برگردم دستم را رها نمی‌کرد و می‌گفت «تو فکر کردی حالا وایلر تو را به امریکا می برد؟!»

هر چه تلاش کردم نتوانستم از دستش خلاص شوم. فردای آن روز شنیدم بعد از اینکه مهمان ها به طبقه بالا رفتند چندین مرتبه دنبال من گشتند تا ادامه صحبت ها را از سربگیریم اما کسی نتوانسته بود من را پیدا کند و مهرجویی به شدت از این اتفاق عصبانی بود. خداوند جمشید مشایخی را رحمت کند اما بعدها فهمیدم انسان بسیار حسودی بود و این کار را به قصد انجام داد.

دو روز پس از این اتفاق داریوش مهرجویی به خانه ام زنگ زد همان طور که با خشم و عصبانیت صحبت می‌کرد، مدام می‌گفت «این بزرگترین فرصتی بود که می توانستی داشته باشی و شانست را از دست دادی.» اگرچه برای او هم توضیح دادم چه اتفاقی افتاده اما هر دو می دانستیم که دیگر فایده ای ندارد. شاید حتی روزهای بعد هم خیلی متوجه نبودم چه شده تا دو سال بعد، زمانی که فیلم آمریکایی «دختر رایان» در ایران اکران شد و کارگردانش یکی از اعضای گروه وایلر بود فهمیدم وقتی مهرجویی می گفت بزرگترین شانس زندگی ات را از دست دادی یعنی چه!؟ در فیلم پسری بازی می کرد که نقشش بسیار به آنچه من در «گاو» ایفا کرده بودم شباهت داشت. آن روز که وایلر با من حرف می زد در واقع فیلمنامه دوستش را در ذهن داشته و می خواست من را برای نقشی که حالا یک بازیگر مطرح انگلیسی بازی اش کرده؛ پیشنهاد دهد. پس از تماشای فیلم تنها کاری که کردم فقط این بود که دو دستی بر سر خود کوبیدم.

در مورد این موضوع صحبتی هم با مرحوم جمشید مشایخی داشتید؟

هیچ وقت پیش نیامده بود در این باره حرفی بزنم تا 6 سال پیش که یک خبرنگار در رابطه با فیلم سینمایی «گاو» از من پرسید و من این خاطره را برایش تعریف کردم. پس از انتشار مصاحبه، جمشید مشایخی که به مذاقش خوش نیامده بود در یک برنامه زنده تلویزیونی نه تنها حرف های من را تکذیب کرد بلکه با لحن توهین آمیزی گفت رمضانی فر مواد می زند و این حرف ها را از خودش درآورده است! راستش این حرف‌ها بیشتر من را ناراحت کرد و تصمیم گرفتم جوابش را مثل خودش در یک برنامه زنده بدهم. وقتی این فرصت مهیا شد خطاب به او گفتم شاید بگویید من شیره ای هستم و مواد می زنم و حرف هایم درست نیست اما آیا مهمانانی چون ناصر تقوایی، مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی و ... هم که در سالن بودند، دروغ می‌گویند! روزهایی بود که آقای مشایخی نسبت به دیگر چهره ها از جمله رضا عطاران و عادل فردوسی پور هم اظهار نظرهایی کرده بود و بعد که قصه ما پیش آمد متاسفانه همه اینها علیه خودش استفاده شد. در واقع آمده بود به من ضربه بزند اما خودش ضربه خورد.

هرچند که با تمام این احوال زمانی که در بیمارستان بستری شده بود دو بار به عیادتش رفتم چون به هر حال از من بزرگتر بود و او را پیشکسوت خودم می دانستم.

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار